جدول جو
جدول جو

معنی عز و جز - جستجوی لغت در جدول جو

عز و جز
(عِزْ زُ جِزز/ جِ)
رجوع به عز و چز شود.
- عزوجز کردن، رجوع به ترکیب ’عزوچز کردن’ ذیل ’عز و چز’ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عِزْ زُ چِزز / چِ)
عز و جز. ظاهراً کلمه اول تلفظ شکستۀ عجز است، بمعنی لابه و زاری. لابه و تضرع و اظهار بیچارگی. (از فرهنگ عوام). عجز و لابه کردن و از در التماس و درخواست و خواهش و تمنی درآمدن. ظاهراً کلمه اول صورت تحریف شدۀ عجز، و دومی از توابع آن است. این ترکیب را گاه به صورت عیز و چیز نیز بکار برند. (از فرهنگ لغات عامیانه).
- عز و چز کردن، زاریدن. موییدن. از در التماس و خواهش برآمدن
لغت نامه دهخدا
(عَزْ زَ وَ جَل ل)
مرکّب از: دو فعل عزّ + جل ّ، هر دو صیغۀ ماضی است بمعنی غالب شد و بزرگ شد. و این ماضی برای دوام است. (غیاث اللغات) (آنندراج)، عزیز است وبزرگ و ارجمند. جمله ای است که عقیب نام خدای تعالی آرند: تا آنگه که بگویند که خدای عزوجل یکی است و بجز از وی خدای نیست. (ترجمه تفسیر طبری)،
جهان بکام تو دارد خدای عزوجل
بودمساعد تو ذو الجلال و الاکرام.
فرخی.
خدای عزوجل از تنش بگرداناد
مکاره دو جهان و وساوس خناس.
منوچهری.
عالم را خاک کف پای تو کرده ست
عزوجل ایزد مهیمن متعال.
منوچهری.
ایزد عزوجل مدت... بپایان آورد. (تاریخ بیهقی ص 91)، خدای عزوجل ایشان را ازبهر تأیید دولت خداوند مانده است. (تاریخ بیهقی ص 332)، و بر آن خدای عزوجل واقف است. (تاریخ بیهقی ص 374)،
گفتارشان بدان و بگفتار کار کن
تا از خدای عزوجل وحیت آورند.
ناصرخسرو.
گفتند این اسپ فرشته ای بود کی خدای عزوجل به صورت اسپی گماشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 74)،
حفظ و عون خدای عزوجل
بر سر و تنش خود و خفتان باد.
مسعودسعد.
غمین نباشم ازیرا خدای عزوجل
دری نبندد تا دیگری بنگشاید.
مسعودسعد.
آنکه او را خدای عزوجل
داد علم علی و عدل عمر.
مسعودسعد.
کیست ماهی چیست دریا در مثل
تا بدان ماند خدا عزوجل.
مولوی.
قاضی به کشتنم فتوی داد و سلطان مصالح خویش اندر هلاک من همی بیند، بجز خدای عزوجل پناه نمی بینم. (گلستان سعدی)، گفتم سپاس و منت خدای را عزوجل که از برکت درویشان محروم نماندم. (گلستان)،
کریم عزوجل غیب دان و مطلع است
گرش به جهر بخوانی و گر به خفیه و راز.
سعدی.
بر خدای عزوجل توکل کرد. (تاریخ قم ص 8)
لغت نامه دهخدا
(اِزْ زُ چِزز)
در تداول عامه و زنان، ابتهال. تضرع. زاری. خواهش در نهایت خشوع.
- از و چز کردن،با نهایت خضوع و استرحام خواستن چیزی را. نهایت درجه تمنی کردن با استکانت و تضرع
لغت نامه دهخدا
(چِزْ زُ فِزز)
تضرع. زاری. آه و ناله. جزّ و فزّ
لغت نامه دهخدا
(عِزْ زُ)
ارجمندی و ناز. عزت و نعمت:
عمر تو بادا بیکران، سود تو بادا بی زیان
همواره پای و جاودان، درعز و ناز و عافیه.
منوچهری.
بر من ز فرت ارجو آن عز و ناز باشد
کز فر میر ماضی، بوده ست با غضاری.
منوچهری.
میگفتند آن نعمتهاکجا شد و آن عز و ناز کجا شد، میرفتند تا به دهی رسیدند. (قصص ص 138).
ز خلق تو پروردۀ عز و نازند
که تو اصل و سرمایۀ عز و نازی.
سوزنی.
شاه عالم را بقا و عز و ناز
باد و هر چیزی که باشد زین قبیل.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(عِزْ زُ)
ارجمندی و جاه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ)
جز از او:
جز او هرگز اندر دل من مباد
ازو جز بر من میارید یاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از از و جز
تصویر از و جز
(در تداول عوام و زنان) تضرع زاری خواهش همراه با نهایت درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عز و جل
تصویر عز و جل
ارجمند و چیره چیره گشت و بزرگ شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از و چز
تصویر از و چز
(در تداول عوام و زنان) تضرع زاری خواهش همراه با نهایت درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
دوست داشتن، با هم مدارا نمودن، تمام و کمال
فرهنگ گویش مازندرانی